لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط
(قرآن، حدید /25)
عدالت اجتماعى در اندیشه دینى از چنان جایگاه ویژهاى برخوردار است که هیچ امر دیگرى با آن قابل مقایسه نیست. این عدالت برخاسته از عدلى کلى است که حاکم بر همه چیز است. عدل به معناى قراردادن هر چیز در جاى خود 1، مبناى همه امور ست و خداوند همه چیز را بر عدل استوار کرده است. قیام همه امور به عدل و استوارى همه چیز به آن است. چنانکه در حدیث نبوى آمده است: «بالعدل قامت السموات و الارض» 2 (آسمانها و زمین به عدل برپاست).
در نظام دین نه تنها همه چیز بر عدل استوار است، بلکه عدل مقیاس همه چیز است. استاد شهید مرتضى مطهرى در این باره مىنویسد: «در قرآن، از توحید گرفته تا معاد، و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت، و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن، همدوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد و مقیاس سلامت اجتماع است. عدل قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط مىشود به نگرش انسان به هستى و آفرینش شکل خاص مىدهد و به عبارت دیگر نوعى «جهان بینى» است آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط مىشود، یک «مقیاس» و «معیار» قانونشناسى ا
ست ؛ و به عبارت دیگر جاى پایى است براى عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آید. آنجا که به امامت و رهبرى مربوط مىشود یک «شایستگى» است، آنجا که پاى اخلاق به میان مىآید «آرمانى انسانى» است، و آنجا که به اجتماع کشیده مىشود یک «مسئولیت» است.» 3
عدل از چنین جایگاهى برخوردار است، رکن است و هدف و معیار و مقیاس. همه چیز با عدل سنجیده مىشود. عدالت، اصلى اساسى است که ارسال رسل و انزال کتب براى آن است. راز مبارزه انبیا است و هدف اجتماعى - سیاسى پیامبران و مصلحان با آن محقق مىشود. جان و حیات همه چیز به عدل است، چنانکه امیر مؤمنان (ع) فرمود: «العدل حیاة»4 (عدل حیات است). بدون آن همه چیز مرده است، دین منهاى عدالت، وسیلهاى است براى به بند کشیدن انسانها در رفتنشان به سوى حق.
عدالت اصلى بنیادین است که ملاک تشخیص حق و باطل و مقیاس سنجش همه چیز از جمله «دین» است: «اصل عدالت از مقیاسهاى اسلام است، که باید دید چه چیز بر او منطبق مىشود. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین مىگوید. این معناى مقیاس بودن عدالت است براى دین؛ پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین.
مقدسى اقتضا مىکند که بگوییم دین مقیاس عدالت است، اما حقیقت این طور نیست؛ این نظیر آن چیزى است که در باب حسن و قبح عقلى میان متکلمین رایج شد و شیعه و معتزله عدلیه شدند، یعنى عدل را مقیاس دین شمردند نه دین را مقیاس عدل. به همین دلیل، عقل یکى از ادلّه شرعیه قرار گرفت تا آنجا که گفتند: «العدل و التوحید علویان و الجبر و التشبیه امویان» .
در جاهلیت دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح مىدانستند، لذا در سوره اعراف از آنها نقل مىکند که هر کار زشتى را به حساب دین مىگذاشتند و قرآن مىگوید: بگو (خدا) امر به فحشا نمىکند.» 5
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا و الله أمرنابها، قل ان الله لایامر بالفحشاء، أتقولون على الله مالا تعلمون. قل أمر ربى بالقسط...»6
و چون کارى زشت کنند گویند پدران خود را چنین یافتیم و خدایمان به آن فرمان داده، بگو خدا به زشتى دستور نمىدهد. آیا به خدا چیزى نسبت مىدهید که نمىدانید؟ بگو خدایم به دادگرى فرمان داده است .
عدالت ارزش ذاتى دارد و سلامت همه چیز به اوست. از این جهت است که خداوند دستور مىدهد که بر پا کننده قسط و عدالت اجتماعى باشید.
«یا ایها الذین امنوا کانوا قوامین بالقسط.»7
اى کسانى که ایمان آوردهاید بر پا دارندگان پیوسته عدالت باشید.
مفسر بزرگ قرآن، مرحوم طبرسى در ذیل این آیه و در معناى آن مىنویسد: «اى دائمین على القیام بالعدل و معناه ولتکن عادتکم القیام بالعدل فى القول و الفعل.» 8(یعنى پیوسته بر پا دارندگان عدل باشید و معناى این سخن آن است که باید عادت و سنت شما برپا داشتن عدالت در گرفتار و کردار باشد) خداوند بر پا داشتن عدالت همه جانبه و همیشگى دستور داده است. قیام براى عدالت در همه ابعاد آن و پیوسته عدالت اجتماعى، عدالتى است فراگیر و مراد ما از اصل عدالت اجتماعى، عدالتى است که کلیه جنبههاى فردى، اجتماعى، خانوادگى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى را دربر مىگیرد. در همه «اقوال» و کلیه «افعال» خداوند به چنین عدالتى فرا خوانده است خداوند برپادارندگان قسط و عدالت را دوست دارد و آنان را به مبارزه براى برپایى و اجراى عدالت مىخواند و فرمان مىدهد:
«و اقسطوا ان الله یحب المقسطین.» 9
و داد کنید زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
بى گمان کسانى مىتوانند مصداق این محبت الهى باشند که براى او قیام کنند و عدالت خواهیشان از سر حق خواهى باشد. خداوند به قیام براى حق، خوانده است و یگانه راه برپایى قسط و عدل و اصلاح همه امور، همین است. امام خمینى (ره) در مکتوبى به تاریخ 11 جمادى الاولى 1363 هجرى قمرى که تاریخىترین سند مبارزاتى آن وجود بى بدیل است، به همین امر فرا خوانده است؛ به عدالت خواهى و برپاداشتن آن از موضع «قیام الله» دعوت کرده است:
«قال الله تعالى: «قل انما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنى و فرادى» 10
خداى تعالى در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهاى سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظههایى است که خداى عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام براى خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوههاى گوناگون عالم طبیعت رهانده.
خلیل آسا در علم الیقین زن
نداى لااحب الآفلین زن
قیام لله است که موسى کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صَعْق و صَحْو کشاند. قیام براى خداست که خاتم النبیین صلى الله علیه و آله را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خدا براندخت و به جاى آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین أو أدنى رساند.» 11
آنان که براى خدا قیام کرده، مبارزه مىکنند و حکومت تشکیل مىدهند، قیام و مبارزه و حکومتشان از سنخ عدل است و در غیر این صورت جز دنیا خواهى نیست. قیام، مبارزه و حکومت انبیا براى خدا و تحقق عدالت و حق بوده است .
«یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق.»12
اى داود ما تو را در آن کشور جانشین ساختیم پس در میان آدمیان به حق داورى و حکم کن.
و خداوند چنین دستور مىدهد:
«ان الله یأمرکم أن تودوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل.» 13
بى گمان خدا به شما فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبانش باز دهید و چون میان مردمان داورى و حکم کردید به عدالت حکم کنید.
خداوند، به عدالت در همه چیز فرا مىخواند و عدالت اجتماعى، عدالتى است فراگیر و پوشاننده همگان و همه امور: «العدل سائس عام.» 14 (عدالت قانونى است عام). عدالت مدبرى است همه شمول. عدالت کلیت دارد و حیات همه چیز بسته به حیات اوست. دین و احکام دینى و شریعت، بدون عدالت فاقد روح است. عدالت جان شریعت است جان دین است: «العدل حیاة الاحکام.» 15 جامعه فاقد عدالت، جامعه مرده است. سرزمین بى عدالت چون زمین خشک و کشتزار بى حاصل است. با عدالت است که زمین زنده، سرزمینها آباد و مردمان و جوامع به درستى برپا مىشوند. محمد حلبى از امام صادق (ع) درباره معناى این آیه پرسش کرد که خداوند فرموده است: «اعلموا ان الله یحیى الارض بعد موتها.» 16 (بدانید که خدا زمین را پس از مردن آن زنده مىکند). حضرت فرمود: «العدل بعد الجور.» 17 (مراد عدل پس از ستم است).
براساس همین نگاه به عدالت است که شهید عدالت، على (ع) فرموده است: «جعل الله سبحان العدل قوام الانام و تنزیها من المظالم والاثام و تسنیة للاسلام.» 18 (خداوند سبحان عدل را مایه برپایى انسان و ستون زندگانى آنها و سبب پاکى از ستمکاریها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است). بقاى جامعه به عدالت است و آنجا که عدالت نیست، انتظار پاکى و سلامت اجتماعى، انتظارى بیهوده است. روشنى اسلام به عدالت است و با خاموش شدن عدالت، اسلام چون چراغى خواهد بود خاموش که با آن راه نمىتوان یافت و مردمان را به سامان نمىتوان رساند، زیرا این عدالت است که نگهدارنده ملت است:
«العدل قوام الرعیة.» 19
از این روست که پیام آور عدالت و رسول هدایت (ص) فرموده است:
«عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة قیام لیلها و صیام نهارها.» 20
ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى که شبهایش به نماز شب و روزهایش به روزه بگذرد، (برتر و) بهتر است.
در اندیشه پرورش یافتگان سیره نبوى، عدالت رأس ایمان و گردآورنده نیکى21 و برترین مراتب ایمان است. اشرف اجزاى آن است .
با عدالت است که دین و دیندارى معنا مىیابد، با عدالت است که جامعه دینى بر پا مىشود. با عدالت است که مردمان راست مىشوند امیرمؤمنان و پیشواى عدالت گستران على (ع) فرمود:
«اجعل الدین کهفک و العدل سیفک تنج من کل سوء و تظفر على کل عدو.» 22
دین را پناهگاه و عدل را شمشیرت گیر، از هر بدى مىرهى و بر هر دشمنى پیروز مىشوى.
و این چنین است که قرآن کتاب عدالت است و به بیان فرزند قرآن على (ع): «هو الناطق بالسنة العدل.» 23(قرآن است که به روش و سنت عدل گویاست). قرآن کتاب فطرت است و انسانها به فطرت خویش عاشق عدالتند و از هر ستمى منزجر. چیزى جز عدالت آنان را سیراب نمىکند و جامعه جز با عدالت به آرامش و آسایش حقیقى نمىرسد. دخت گرامى رسول خاتم در خطبه مشهور خویش در روز دهم رحلت پیامبر، یعنى در اوج قیام خویش براى عدالت فرمود :
«ففرض (الله)... العدل تسکیناًللقلوب.» 24
خداوند عدالت را وسیله آرامش دلها قرار داده است .
انسان تشنه عدالت است. فطرت او خواهان آن و وجودش آشنا با آن است. حلبى از امام صادق (ع) نقل کرده که فرمود:
«العدل أحلى من الماء یصیبه الظمآن.» 25
عدالت شیرینتر از آبى است که به لب تشنه رسد.
جامعهاى که بر اصول عدالت اداره مىشود، جامعهاى استوار و ارزشمند است. جامعهاى که در مسیر عدالت حرکت نمىکند ارزشها در آن واژگونه شده، ضد ارزشها حاکم مىشوند. جاى خوبى و بدى، زشتى و زیبایى، رحمت و شقاوت، مروت و نامردمى تغییر مىیابد. امیرمؤمنان (ع) در توصیف چنین جامعهاى فرمود:
«ایها الناس انا قد اصبحنا فى دهر عنود وزمن کنود، یعدفیه المسن مسیئاً و یزداد الظالم فیه عتواً. لا ننتفع بما علمنا ولا نسأل عما جهلنا و لا نتخوف قارعة حتى تحل بنا.» 26
مردم! ما در روزگارى کینه توز و زمانى پر کفران واقع شدهایم. زمانهاى که نیکو کار در آن بدکردار به شمار آید، و ستمگر در آن سرکشى افزاید. از آنچه دانستیم سود نمىبریم و آنچه را نمىدانیم نمىپرسیم، و از بلا و فتنهها، تا بر سرمان نیامده نمىترسیم .
آنجا که عدالت ظهور ندارد، انحراف و ستمو ناسپاسى ظهور مىیابد. 27 در چنین جامعهاى آن که تباهى نمىکند، ناشایست شمرده مىشود، سرزنش مىگردد و تحت فشارهاى روانى - اجتماعى قرار مىگیرد تا همرنگ جامعه شده، ضد ارزشهاى آن را بپذیرد. آن که تباهى مىکند، بهترین موقعیتها را مىیابد و به سبب موقعیتشناسى
و زمانه فهمى تمجید مىشود. در چنین زمانهاى ستمِ ستمگر حد مرزى ندارد دانستهها و معارف به کار نمىآید و مردمان از آنچه نمىدانند نمىپرسند. تمایل به غفلت همه را مىگیرد و کسى نمىخواهد از عاقبت این بى عدالتىها آگاه شود. کسى صداى «قارعه» 28 را نمىشنود.
«القارعة، مالقارعة ،و ما ادرئک ما القارعة.» 29
آن کوبنده، آن کوبنده چیست؟ و چه دانى تو که آن کوبنده چیست ؟
آنجا که عدالت رخ ننموده است، انحراف و کفران چنان مردمان را در خود مىپیچید که هشدارها، فریادها و صداى فرو ریختن بنیانها را نمىشنوند. آنان در خواب غفلت فرو رفتهاند و حادثه عظیم در شرف وقوع است. مثال چنین جامعهاى مثال آنان است که در خواب بودند و دزد، بن دیوار را سوراخ مىکرد و آنها بى خبر از آنچه بر سرشان خواهد آمد آسوده خفته بودند. بیمارى که از شدت درد نخفته بود، از دزد پرسید چه مىکنى؟ گفت دُهُل زن هستم و دهل مىزنم. پرسید پس چرا بانگ دهل شنیده نمىشود؟ گفت فردا بانگ این دهل را که فریاد یا حسرتا وا ویلتاست خواهى شنید:
این مثل بشنو که شب دزدى عنید
در بن دیوار حفره مىبرید
نیم بیدارى که او رنجور بود
طقطق آهستهاش را مىشنود
رفت بر بام و فرود آویخت سر
گفت او را در چه کارى اى پدر
خیر باشد نیم شب چه مىکنى
تو کیى گفتا دهل زن اى سنى
در چه کارى گفت مىکوبم دهل
گفت کو بانک دهل اى بوسبل
گفت فردا بشنوى این بانگ را
نعره یا حسرتا وا ویلتا30
فرجان تن دادن به بى عدالتى و پذیرش ضد ارزشهاى برخاسته از آن فرجامى دردناک و سراسر حسرت است آیا مردمان نمىدانند که چگونه بى عدالتى منجر به ظهور همه تباهیها مىشود؟ آیا خداوند امر به عدالت و احسان نکره است؟ 31 امیرمؤمنان (ع) در معرفى جامعهاى پشت کرده به دستورهاى الهى و فرو رفته در ظلمت بى عدالتى و نشسته در خاک مذلت نامردمى فرمود:
«یأتى على الناس زمان عضوض یعض الموسرفیه على ما فى یدیه ولم یؤمر بذلک قال الله سبحانه: «ولا تنسواالفضل بینکم» تنهد فیه الاشرار و تستذل الاخیار. و یبایع المضطرون و قد نهى رسول الله صلى الله علیه و آله عن بیع المضطرین.» 32
زمانى در پیش است سخت که توانگران بر آنچه در دست دارند، دندان مىفشارند، در حالى که چنین دستورى به آنها داده نشده است ؛ خداوند سبحان مىفرماید: «احسان و بخشش بین خود را فراموش نکنید.» در آن زمان اشرار و بدان را بلند مرتبه و نیکان را خوار مىکنند، و مردم بینوا هستى خود را از روى اضطرار به قیمت کم مىفروشند و متمکنان از آنها مىخرند، در حالى که پیامبر (ص) ازچنین معاملهاى نهى کرده است .
اگر عدالت برقرار نشود، عرصه جامعه جولانگاه زور و ستم و غارت و چپاول مىشود. در چنین میدانى فضیلتها و ارزشها به باد فراموشى مىرود روزگار گزنده و درنده مىشود. خوى درندگى اهل حرص و طمع تحریک مىشود. توانگران بر آنچه دارند دندان مىفشارند و بر آنچه ندارند آز مىورزند. بینوایان در زیر فشار بى عدالتى، بناچار تن به هر داد و ستدى مىدهند. گران مىخرند و ارزان مىفروشتند و هستیشان به تاراج یغما مىرود. در چنین جامعهاى اشرار و بدکاران رفعت مىیابند و نیکان و اخیار به ذلت کشیده مىشوند. صاحبان فضیلت عقب رانده شده، فرومایگان میداندار مىشوند. اینها نشانههاى نزول ارزشها و انحطاط و فروپاشى است.
«یستدل على ادبار الدول بأربع: تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل.» 33
چهار چیز نشانه تیره بختى و انحطاط دولتهاست: واگذاردن کارهاى اصلى و اساسى و پرداختن به امور فرعى و جنبى. جلو انداختن فرومایگان و پس راندن صاحبان فضل.
بدترین جامعه آن است که پذیراى این عوامل انحطاطزا شده باشد و چه بد مردمى هستند، مردمى که جهت بر پایى عدالت قیام نمىکنند و عدالت خواهان را سرکوب مىکنند. امام کاظم (ع) از پیامبر عدالت نقل کرده است که فرمود:
«بئس القوم قوم لا یقومون لله تعالى بالقسط بئس القوم قوم یقتلون الذین یأمرون بالقسط فى الناس.»34
بدقومى هستند آنان که براى خدا به عدالت قیام نمىکنند، بدقومى هستند آنان که امرکنندگان به عدالت در میان مردم را مىکشند.
اینها همان مردمانى هستند که آیات خدا را کافرند، همانها که بر پا دارندگان عدالت و دعوت کنندگان به آن را به جرم عدالتخواهى مىکشند.
«ان الذین یکفرون بآیات الله و یقتلون النبیین یغیر حق و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب ألیم.»35
بى گمان کسانى که به آیات خدا کافر مىشوند و پیامبران را به ناحق مىکشند و کسانى را که دستور دادگرى مىدهند مىکشند پس آنان را به عذابى دردناک مژده ده.
ارزش یک جامعه به میزان دادگرى و دادخواهى در آن است. جامعهاى که در آن حق ضعیف گرفته نمىشود بىارزش است جامعهاى که در آن دهان مردمان از حقگویى بسته است، تباه است. جامعهاى که در آن ترس از بیان حق و عدل و برپاداش آن حاکم است، خوار است و هرگز روى خوشبختى نمىبیند. على (ع) گوید:
«فانى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول فى غیر موطن: لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع.» 36
من بارها از رسول خدا (ص) این سخن را شنیدم: ملتى که حق ضعیفان را از زورمندان باصراحت نگیرد، هرگز پاک و پاکیزه نمىشود و روى سعادت نمىبیند.
مظهر عدالت خواهى، على (ع) دربارها جایگاه ارزشى عدالت خواهى فرموده است :
«و ما اعمال البر کلها و الجهاد فى سبیل الله عند الامر بالمعرف و النهى عن المنکر الا کنفثة فى بحر لجى و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر لایقربان من أجل ولا ینقصان من رزق، و افضل من ذلک کله کلمة عدل عند امام جائر.»37
تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون قطرهاى است در مقابل یک دریاى پهناور. (بدانید) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مىکنند و نه از روزى کسى مىکاهند و اما از همه اینها مهمتر سخنى است که براى دفاع از عدالت در برابر پیشواى ستمگرى گفته مىشود.
در منطق دین، عدالت چنین است و از پایگاهى با این اعتبار برخوردار است. عدالت مقدمهاى است براى رساندن انسانها به مقصد کمال و باید دانست که این راه را جز با عدالت نمىتوان رفت. ظاهر قرآن کریم برپایى عدالت است و باطن آن حقیقت معرفت: «و اگر چنانکه ما با همان بُعد ظاهرى قرآن، به همان بعدى که قرآن براى اداره امور بشر آمده است ؛ براى رفع ظاهرى قرآن، به همان بعدى که قرآن براى اداره امور بشر آمده است؛ براى رفع ظلم از بین بشر آمده است، یعنى یک بعدش این است که ظلم را از بین بشر بردارد و عدالت اجتماعى را در بشر ایجاد کند، ما اگر کوشش کنیم و آنهایى که تابع قرآن خودشان را مىدانند ،مسلمین جهان اگر کوشش کنند تا اینکه این بعد از قرآن را که بعد اجراى عدالت اسلامى است، در جهان پخش کنند، آن وقت یک دنیایى مىشود که صورت ظاهر قرآن مىشود.» 38
عدالت اجتماعى از چنین ارزشى برخوردار است که مىتوان تعبیر کرد که ارسال رسل در همین رابطه است، براى برپایى قسط است: «لقد ارُسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.» 39( بیقین پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان همراهشان فرو فروستادیم تا آدمیان به عدالت برخیزند).
در اینجا این پریش مطرح است که مگر نه این است که ارسال رسل براى رساندن انسانها به مقصد آفرینششان یعنى عبودیت الله است؟ 40 پس چگونه است که هدف از رسالت آنها برپایى عدالت معرفى مىشود؟ آیا میان این دو امر تزاحمى نیست؟ در جاى دیگر، خداوند به صراحت هدف از ارسال پیامبر (ص) را دعوت به خدا عنوان مىکند و مىفرماید:
«یا ایها النّبى انّا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الى اللّه باذنه و سراجاً منیراً.» 41
هان اى پیامبر ما تو را گواه و نوید دهنده و بیم دهنده فرستادیم و دعوت کننده به سوى خدا به اجازه وى و چراغى تابان .
و همچنین درباره رسالت همه پیامبران و فرستادگان الهى فرمود:
«ولقد بعثنا فى کل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت.» 42
و محققاً ما در هر امتى پیامبرى برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.
و پیامبران الهى هر یک که برانگیخته شدند به همین دعوت کردند: «لقد أرسلنا نوحاً الى قومه فقال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره.» 43 (نوح را به سوى قومش به رسالت فرستادیم تا گفت: هموطنان من، خداى یگانه را بپرستید، جز او خدایى ندارید.). «و الى عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره» 44 دعوت هود همان بود. «و الى ثمود أخاهم صالحاً قال یا قوم اعبدوالله مالکم من اله غیره.» 45 صالح نیز همان رسالت را داشت. «و الى مدین اخاهم شعیباً قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره.» 46 شعیب نیز براى همین مقصد برانگیخته شد. «و قال المسیح یا بنى اسرائیل اعبداوا الله ربّى و ربکم.» 47 (مسیح گفت: اى بنى اسرائیل، خدا را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید).
ملاحظه مىشود که سخن و دعوت همه پیامبران الهى یکى است. همه به عبودیت الله و پرستش او خواندهاند. ابراهیم خلیل در حالى که تبر به دست داشت، به بندگى خدا مىخواند: «و ابراهیم اذ قال لقومه اعبدوالله و اتقوه ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون.» 48
(و ابراهیم را (فرستادیم) که به قومش گفت: خدا را بپرستید و از او پروا گیرید، آن براى شما بهتر است اگر دانسته بودید).
این آیات به روشنى هدف از فرستادن پیامبران را دعوت کردن مردم به سوى خدا مىداند و مشخص است که هدف اصلى ارسال رسل خواندن مردم به خداست که آفرینششان براى آن است بنابراین جاى این پرسش باقى است که آیا هدف اصلى از ارسال رسل دعوت به سوى خداست یا بر پا داشتن عدالت؟ نسبت میان این دو چگونه است؟ آیا قیام به قسط مقدمه دعوت به سوى خداست یا دعوت به سوى خدا مقدمه قیام به قسط است؟ و آیا هدف اصلى شناخت خدا و خداپرستى یعنى توحید نظرى و توحید عملى فردى است یا هدف اصلى اقامه عدل و قسط در جامعه یعنى توحید عملى اجتماعى است؟ استاد شهید، مرتضى مطهرى در این باره چهار نطر را مطرح کرده، یکى را درست مىدانند: 49
1- پیامبران از نظر هدف ثنوى بودهاند، یعنى دو مقصد مستقل داشتهاند: یکى از این دو مقصد به زندگى اخروى و سعادت اخروى بشر مربوط است (توحید نظرى و توحید عملى فردى) و دیگرى به سعادت دنیوى او (توحید اجتماعى). پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوى بشر بودهاند، به توحید اجتماعى پرداختهاند و از آن جهت که مىخواستهاند سعادت اخروى بشر را تأمین کنند به توحید نظرى و توحید عملى فردى که صرفاً روحى و ذهنى است پرداختهاند.
2- هدف اصلى توحید اجتماعى است، توحید نظرى و توحید عملى فردى مقدمه لازم توحید اجتماعى است. توحید نظرى مربوط به شناخت خداوند است. براى انسان - فى حد ذاته - هیچ ضرورتى نیست که خدا را بشناسد، یا نشناسد. تنها عامل محرک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر، همچنان که به طریق اولى براى خداوند فرق نمىکند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولى نظر به اینکه کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعى است، و این امر بدون توحید نظرى و توحید عملى فردى میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعى محقق گردد.
3- هدف اصلى، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست، توحید اجتماعى مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالى است زیرا در جهان بینى توحیدى، جهان ماهیت «از اویى» و «به سوى اویى» دارد. از این رو کمال انسان در رفتن به سوى او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهرهمند است و آن اینکه به حکم «تفخت فیه من روحى» 50 (... و در او از روح - حقیقت متعالى و برتر - خود دمیدم) واقعیتش واقعیت خدایى است، فطرت بشر فطرت خدا جویانه است ؛ از این رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست.
ولى نظر به اینکه انسان بالطبع اجتماعى است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم، دیگر انسان نیست. و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعى حکمفرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکانپذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعیض پرداختهاند. على هذا ارزشهاى اجتماعى از قبیل عدل، آزادى، مساوات، دموکراسى و همچنین اخلاق اجتماعى از قبیل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتى ندارند و بالذات کمالى براى بشر محسوب نمىشوند. همه ارزششان ارزش مقدمى و وسیلهاى است که با قطع نظر از ذى المقدمه، بود و نبود آنها على السویه است. اینها شرایط وصول به کمالند نه خود کمال، مقدمات فلاح و رستگارىاند نه خود فلاح و رستگارى، وسایل نجاتند نه خود نجات.
4- نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمده است، غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعى هر موجودى در حرکت به سوى خدا خلاصه مىشود و بس. ادعاى اینکه پیامبران از نظر هدف ثنوى بودهاند شرک لایغفر است همچنان که ادعاى اینکه هدف نهایى پیامبران فلاح دنیوى است و فلاح دنیوى جز برخوردارى از مواهب طبیعت زندگى در سایه عدل و آزادى و برابرى و برادرى نیست، ماده پرستى است. ولى برخلاف نظریه سوم ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى با اینکه مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنى خداشناسى و خداپرستى است، فاقد ارزش ذاتى نیستند.
توضیح اینکه، رابطه مقدمه و ذوالمقدمه دوگونه است. در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذى المقدمه مىرساند. پس از رسیدن به ذى المقدمه، وجود و عدمش على السویه است. مثلا انسان مىخواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسیله پریدن قرار مىدهد بدیهى است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى انسان على السویه است همچنین است نردبان براى عبور به پشت بام و کارنامه کلاس براى نامنویسى در کلاس بالاتر. گونه دیگر این است که مقدمه در عین اینکه وسیله عبور به ذى المقدمه است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذى المقدمه است، پس از وصول به ذى المقدمه وجود و عدمش على السویه نیست، پس از وصول به ذى المقدمه. وجودش همان طور ضرورى است که قبل از وصول. مثلاً معلومات کلاسهاى اول و دوم مقدمه است براى معلومات کلاسهاى بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهاى بالاتر، نیازى به آن معلومات نباشد. اگر فرضاً همه آنها فراموش شود و کان لم یکن گردد، زیانى به جایى نرسد و دانشآموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد. بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که مىتوان کلاس بالاتر را ادامه داد.
سر مطلب این است که گاهى مقدمه مرتبه ضعیفى از ذى المقدمه است و گاهى نیست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنان که سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست ولى معلومات کلاسهاى پایین و معلومات کلاسهاى بالا مراتب و درجات یک حقیقتند.
ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حقّ و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستى، درستى، عدل، کرم، احسان، خیرخواهى، جود، عفو على السویه است زیرا اخلاق عالى انسانى نوعى خداگونه بودن است: «تخلقوا باخلاق الله»و در حقیقت درجه و مرتبهاى از خداشناسى و خداپرستى است، ولو به صورت ناآگاهانه یعنى علاقه انسان به این ارزشها ناشى از علاقه فطرى به متصف شدن به صفات خدایى است هر چند خود انسان توجه به ریشه فطرى آنها نداشته باشد و احیاناً در شعور آگاه خود منکر آن باشد از این است که معارف اسلامى مىگوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هر چند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بى اثر نیست. این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روى عناد نباشد به نوعى در جهان دیگر مأجورند در حقیقت این گونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند به درجهاى از خدا پرستى رسیدهاند.»
بنابراین عدالت براى عبودیت مقدمه است، اما مقدمه متصله، نه مقدمه منفصله، عدالت اجتماعى، گذشته از ارزش ذاتى والایى که دارد، بهترین زمینه و وسیله دستیابى به عبودیت - برترین کمال انسانى - است که جز با آن، به این نمىتوان رسید.
بدین ترتیب، با توجه به نسبتى که میان عدالت و عبودیت برقرار است، روشن است که رسالت پیامبران چگونه رسالتى است و خاتم آنان چه مقصدى را دنبال مىکرده است و از چه راهى. آن حضرت پیامبر عدالت وداعى به عبودیت بود. عدالت براى عبودیت، خداوند به صراحت این نسبت را روشن فرموده و آن حضرت را مأمور برپایى عدل معرفى کرده است:
«فلذلک فادع و استقم کما أمرت ولا تتبع أهوائهم و قل امنت بما أنزل الله من کتاب و أمرت لا عدل بینکم.»51
پس باید به آن (شیوه از پرشتش) دعوت کنى و روى راست چنان دارى که فرمان یافتى، و از خواهشهاى آنان پیروى مکن و بگو: به آن کتابها که خدا فرو فرستاد ایمان آوردم و دستور یافتم که در میان شما عدالت کنم.
آن حضرت مأمور برپایى قسط بود:
«قل أمر ربى بالقسط.»52
بگو پروردگارم به قسط فرمان داد.
او به تمام معنا «قائم به قسط بود» و از همین رو در زیارت آن حضرت مىخوانیم: «السلام علیک یا قائماً بالقسط.» 53 (سلام بر تو اى برپا دارنده عدالت). رسول خدا (ص)، نمونه اعلاى قرآن، جلوه جامع اسم الله و مظهر کامل عدالت بود. خود مىفرمود:
«اوصانى ربى بتسع... و العدل فى الرضا و الغضب.» 54
خداوند مرا به نه چیز سفارش کرده است... و عدالت در «حال» خشنودى و خشم.
از ابوسعید خدرى نقل شده است که گفت: «در یکى از روزها که پیامبر (ص) مشغول تقسیم مالى میان ما بود، ذوالخویصره 55 که مردى از بنى تمیم بود گفت: یا رسول الله! با عدالت تقسیم کن! حضرت فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نداشته باشم، چه کسى به عدالت رفتار مىکند؟ اگر من عادل نباشم تو زیان بردهاى.» 56
همه حیات آن حضرت به مبارزه در راه برپایى عدالت و گسترش آن گذشت؛ مىفرمود:
«ایها الناس انه و الله ما فیکم أحد أقوى عندى من الضعیف حتّى آخذ الحق له ولا أضعف عندى من القوى حتى آخذ الحقّ منه.» 57
مرد به خدا سوگند که بى گمان کسى از شما نزد من قویتر از ضعیف نیست تا حقش را بگیرم و کسى نزد من ضعیفتر از قوى نیست تا حق (دیگران) را از او بستانم.
رسول خدا (ص) مظهر حق بود، حقى که: «قام بالقسط فى خلقه، و عدل علیهم فى حکمه.» 58 (درباره مخلوقاتش به عدل و داد رفتار مىکند و در اجراى احکام به عدالت بر آنها حکم مىراند). حقى که: «عدل فى کل ما قضى.»59(او در همه آنچه رانده است و فرمان داده، دادگرى کرده است). حضرت حق عادل است و دادگر: «انه عدل عدل» 60 و رسول خدا (ص) مظهر حق بود:
«سیرته القصد و سنته الرشد و کلامه الفصل و حکمه العدل.»61
راه و رسم او معتدل و روش او صحیح و متین و سخنانش روشنگر حق از باطل و حکمتش عادلانه بود.
پیامبر اکرم (ص) براى برپایى قسط و عدالت قیام کرد، باطل را درهم کوبید و دین حق را که عدالتش فراگیر بود آشکار کرد؛ چنانکه امیرمؤمنان (ع) در توصیف آن حضرت فرمود:
«الملعن الحق بالحق، و الدافع جیشات الاباطیل و الدامغ صولات الاضالیل، کما حمل فاضطلع، قائما بامرک، مستوفراً فى مرضاتک. 62
دین حق را به حق آشکار کرد، از نادرستیها و باطلهایى که سر و صدا به راه انداخته بودند جلوگیرى کرد، و صولت گمراهیها را درهم شکست، همان طور که با تمام قدرت، سنگینى بار رسالت را تحمل کرد، و به فرمانت قیام نمود و به سرعت در راه رضا و خشنودیت گام برداشته و حتى یک قدم هم عقب گردد نکرد. اراده محکمش سست نگشت و در قبول و پذیرش وحى نیرومند بود؛ پیمان رسالت را حافظ و نگهدار بود آن چنان در اجراى فرمانت کوشش کرد که شعله فروزان حق را آشکار و راه را براى جاهلان روشن ساخت و دلهایى که در فتنه و گناه فرو رفته بودند به واسطه او هدایت شدند. پرچمهاى حق را برافراشت و احکام زنده اسلام را برپا کرد.
سیره آن حضرت، سیره عدالت و سخن او عدل و منطقش جدا کننده حق و باطل بود:
«ذا منطق عدل و خطبة فصل.» 63
او داراى منطق عادلانه و طریقى جدا کننده حق از باطل بود.
آن حضرت عادلترین مردم بود و 23 سال رسالت براى آن بود که عدالت در همه وجوهش آشکار شود. سیره همه پیشوایان حق از خاتم (ص) تا قائم (ع) بر این منباست: برپایى عدالت و محو همه آثار ستم و باطل. محمد بن مسلم گوید از امام باقر (ع) درباره سیره قائم - عجل الله فرجه - پرسش کردم که چون قیام کند به کدام سیره با مردم رفتار مىکند. فرمود: «بسیرة ما سار به رسول الله - صلى الله علیه و آله - حتى یظهر الاسلام.» به همان سیرهاى که رسول خدا رفتار مىکرد تا اسلام ظاهر گردد.
محمد بن مسلم گوید: پرسیدم: سیره رسول خدا (ص) چگونه بود؟ فرمود: «أبطل ما کان فى الجاهلیة و استقبل الناس بالعدل، و کذلک القائم علیه السلام اذا قام یبطل ما کان فى الهدنة مما کان فى ایدى الناس و یستقبل بهم العدل» 64 آنچه در جاهلیت بود را باطل کرد و با عدالت با مردم روبهرو شد (و در میان آنهاعدالت کرد) وقائم (ع) نیز چنین کند. چون قیام کند، آنچه در اوضاع ناعادلانه وجود دارد و آنچه از بى عدالتى در میان مردم رایج است را باطل مىکند و با مردم با عدالت روبهرو مىشود (و عدالت را برپا مىدارد).
وصیاى پیامبر که ادامه دهندگان سیره او بودند، همگى در راه برپایى عدالت به شهادت رسیدند. 65آنها مقصدى جز این نداشتند که بندگان خدا را از عبودیت غیر خدا آزاد سازند و به عبودیت حق واصل کنند و خوب مىدانستند که براى این مقصد راهى جز عدالت نیست. امام سجاد (ع) در دعایى از ادعیه مبارکه خویش مىفرماید:
«اللهم صلّ على محمد و آله و حلنى بحلیة الصالحین و البسنى زینة المتقین فى بسط العدل.» 66
خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مرا به زیور صالحان بیاراى و با گستردن عدل و داد زینت پرهیزگاران را به من بپوشان.
گسترش عدالت، اصلى بود که پیشوایان حق، سخت بدان پایبند بودند و آن همه سختیها و محرومیتها را در راه آن به جان خریدند. لازمه پایبندى به سیره نبوى مبارزه براى عدالت است و تربیت شدگان آن سیره جز به عدل رفتار نکردند و جز براى برپایى و گسترش آن مبازره نکردند. ابن طقطقى درباره ابوالائمه على (ع) مىنویسد: «امیرالمؤمنین» در راه خدا به هیچ چیز نمىاندیشید، و کلیه حرکات و سکناتش براى خدا و در راه خدا بود، حق کسى را پایمال نمىکرد، و جز با حق و عدل نمىداد و نمىگرفت، تا جایى که عقیل برادر تنى وى چیزى از بیت المال از او خواهش کرد که حق نداشت، ولى امیرالمؤمنین از دادن آن امتناع ورزیده گفت: اى برادر در این مال چیزى جز آنچه به تو دادم حقى ندارى. ولى صبر کن تا مالى از خودم برسد، هر چه خواسته باشى از آن به تو خواهم داد،ولى این جواب عقیل را قانع نکرد و از وى کناره گرفت و در شام به معاویه پیوست. همچنین على (ع) به دو فرزندش حسن و حسین (ع) چیزى بیش از حقشان نمىداد. پس باید به مقام چنین شخصى که با برادر و فرزندانش این گونه رفتار مىکرد درست پى برد.» 67
تربیت شده پیامبر عظیم الشأن اسلام، على (ع)، جز به عدالت و حق نمىاندیشید. زندگى او بتامه مبارزه براى عدالت بود. بیست و سه سال در کنار پیامبر مبارزه بر سر تنزیل قرآن، و پس از پیامبر، مبارزه بر سر تأویل قرآن. رسول خدا (ص) در حدیثى مشهور فرموده بود:
«ان منکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله، و هو على بن أبى طالب.» 68
از شما کسى است که بر سر تأویل قرآن مىجنگد چنانکه من بر سر تنزیل آن جنگیدم و او على بن ابى طالب است .
عصر تأویل، دوران سخت مبارزه براى عدالت بود. در بیست و پنج سال عصر خلفا، مبارزه براى عدالت در چهره مبارزه منفى، مبارزه ارشادى و مبارزه مثبت ؛ و پس از آن پنج سال پیکار مسلحانه در راه عدالت آن حضرت، پشت کردن به پیکار با قاسطین را به منزله کفر به آنچه پیامبر آورده بود مىدانست به همین سبب به یاران خود فرمود:
«فما وجدتنى یسعنى الا قتالهم أو الجحود بماجاء به محمد صلى الله علیه و سلم.» 69
دیدم چارهاى نیست جز اینکه یکى از دو راه را انتخاب کنم:
یا با (آنان که از تسلیم در برابر حق سرباز زدهاند و ستمگرى پیش کردهاند) به مبارزه برخیزم، و یا آنچه را محمد (ص) آورده انکار کنم.
آن حضرت مجسمه عدل و مساوات و شیفته حق و انصاف بود. نمونه اعلاى انسان مکتبى و شهید راه عدالت که دربارهاش گفتهاند: «قتل فى محرا به لشدّة عدله.» 70 (او در محراب عبادت خویش به سبب شدت عدالتش کشته شد).
دشمن طاوس آمد پرّ او
اى بسى شه را بکشته فرّ او
گفت من آن آهوم کز ناف من
ریخت آن صیاد خون صاف من
اى من آن پیلى که زخم پیلبان
ریخت خونم از براى استخوان71
على (ع) به خاطر شدت عدالتش و به سبب سختى و انعطاف ناپذیرىاش در عدالت اجتماعى به شهادت رسید؛ به خاطر آنکه حاضر نبود براى مصالح دنیایى و حفظ حکومتش، عدالت را زیر پا بگذارد. عدالت با خون و گوشت او درآمیخته بود به نحوى که عدالت مترادف نام او و یاد اوست. جرج جرداق مسیحى در توصیف این شأن وجودى آن امام عدالت مىنویسد:
«آیا در مهد عدالت، بزرگى را مىشناسى که همیشه بر حق و حقیقت بود، ولو آنکه همه مردم روى زمین بر ضد او متحد مىشدند و دشمنان او، اگر چه کوه و بیابان را هم پر مىساختند، بر باطل و گمراهى بودند، زیرا که عدالت در او یک مذهب و یک امر اکتسابى نیست - گو اینکه بعداً خود روش و مکتبى شد - و برنامهاى نیست که سیاست دولت آن را تشریح کرده و به وجود آورده باشد ولو اینکه این نقطه هم در مد نظر وى بود - و راهى نیست که به طور عمد آن را بپیماید تا در نزد من به مقام صدارت برسد، ولو اینکه او این راه را رفت و در دلهاى پاکان براى همیشه جاى گرفت... بلکه عدالت در بنیاد و مبادى اخلاقى و ادبى او، اصلى است که با اصول دیگرى پیوند دارد و طبیعتى است که ممکن نیست او خود را بر ضد آن وادارد، تا آنجا که گویى این عدالت، مادهایست که در ارکان جسمى و بنیان بدنى او، مانند مواد دیگر به کار رفته و وجود او را تشکیل دادهاند و در واقع عدالت خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش.»72
آن همه مخالفت با آن حضرت و حکومتش بدین سبب بود که وى حکومت را براى عدالت مىخواست و در نگاه عدالتخواهانه او ملاحظه این و آن جایى نداشت. «على بن محمد بن ابى سیف مداینى از فضیل بن جعد نقل کرده است که مهمترین سبب خوددارى عرب در یارى کردن امیرمؤمنان (ع) موضوع مال بود، زیرا آن حضرت هیچ شریفى را بر وضیع و هیچ عربى را بر عجم برترى نمىداد، و با بزرگان و امیران هیچ مصانعه و سازشى نداشت و آنگونه که پادشاهان ملاحظه آنها را مىکنند، عمل نمىکرد و هیچکس را (با مال و مانند آن) به سوى خویش جلب نمىکرد، حال آنکه معاویه درست به خلاف این (سیره) عمل مىکرد و به همین سبب مردم على (ع) را ترک کردند و به معاویه پیوستند.
على (ع) نزد مالک اشتر از کوتاهى و نامردمى یاران خویش و گریختن و پیوستن برخى از آنها به معاویه شکوه کرد. اشتر گفت: اى امیر مؤمنان ما با کمک (جمعى از) اهل بصره و اهل کوفه با مردم بصره پیکار کردیم و در این حال رأى مردم یکى بود، اما پس از آن اختلاف پیش آمد و ستیز کردند و ارادهها سست و شمار مردمان اندک شد. تو آنان را به عدل و داد گرفتهاى و میانشان به حق عمل مىکنى و حق ناتوانان را از اشراف مى
گیرى، زیرا در نظر تو اشراف را بر ناتوانان هیچ برترى و منزلتى نیست. پس چون حق فراگیر شد و با همه یکسان برخورد کردى، گروهى از آنان که با تو بودند صداى اعتراضشان بلند شد و چون به عدالت با آنان رفتار شد، از آن اندوهگین شدند. در این هنگام مماشات و ملاحظه کاریهاى معاویه نسبت به توانگران و اشراف را دیدند، پس نفسهایشان به دنیا گرایید، زیرا کسانى که دوستدار دنیا نباشند اندک اند و بیشتر مردم فروشننده حق و خریدار باطلند و دنیا را (بر حق و عدل) ترجیح مىدهند.
بنابراین اى امیرمؤمنان اگر تو نیز دست به بذل مال بگشایى، مردم در برابر تو سر فرود آرند و خیر خواهى و دوستیشان تنها براى تو خواهد بود. اى امیر مؤمنان! خداوند کارت را سامان بخشد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پریشان و نیرنگشان را سست و امور شان را پراکنده کند که خداوند به آنچه مىکنند آگاه است. على (ع) به اشتر چنین گفت: اما آنچه درباره کردار و سیره ما در عدالت گفتى (بدان که) خداى عزوجل مىفرماید: «من عمل صالحاًفلنفسه و من أساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید.» 73(هر کس کار شایستهاى کند به نفع خویش کرده باشد و هر کس بد کند علیه خویش باشد، و پروردگا
ر تو بندگان را ستمگر نیست) و من از اینکه مبادا در انجام آنچه گفتى (عدالت) کوتاهى کرده باشم، بیشتر ترسانم. امام اینکه گفتى حق بر آنان سنگین بوده است و به این سبب از ما جدا شدهاند، خداوند بخوبى آگاه است که آنها به خاطر ستمى از ما جدا شدهاند و پس از این جدایى به عدالتى پناه نبردهاند؛ بلکه تنها در جستجوى دنیایى بودهاند که از آنها جدا مىشود و بیقین در روز قیامت از ایشان پرسیده خواهد شد که آیا براى دنیا چنین کردند یا براى خدا؟ و اما آنچه درباره بخشیدن اموال و جلب رجال گفتى، سیره ما چنین نیست که به کسى از درآمد عمومى چیزى بیش از حقش دهیم و خداوند بزرگ و منزه که سخنش حق است، فرموده: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین.» 74 (چه بسا گروه کم شمارى که به اذن خدا بر گروهى پر شمار غلبه کنند و خدا بإ؛ررّّ شکیبابان است) و بى گمان خداوند محمد (ص) را تنها مبعوث کرد و پس از اندکى یاران، بر شمارشان افزود و گروهش را پس از زبونى عزت بخشید. اگر خداوند اراده کرده باشد که ما این امر را سرپرستى کنیم، دشوارى آن را بر ما آسان کند و ناهمواریش را هموار سازد و من از رأى و پیشنهاد تو، تن
ها آن چیزى را مىپذیرم که باعث رضاى خداوند باشد و (البته) به خواست خدا، تو از امینترین و خیرخواهترین مردمان نزد من و از معتمدترین ایشان در نظر من هستى.» 75
ابن ابى الحدید معتزلى، پس از آوردن اخبار و روایاتى چند در عدالتخواهى و حقگرایى على (ع) مىنویسد: «با آوردن این مطالب خواستیم این مسأله را روشن کنیم که امیرمؤمنان (ع) در خلافت خود به روش و سیره پادشاهان رفتار نکرده است و همچون آنان که اموال را براى مصالح حکومت خود و در جهت لذت جویى خویش مصرف مىکنند، نبوده است، زیرا که او اهل دنیا نبود(تا چنین کند)، بلکه او انسانى الهى و حق طلب (صاحب حق) بود که هیچ چیزى را جایگزین خدا و رسولش قرار نمىداد.» 76
همه رفتار و مواضع امام على (ع) - نمونه اعلاى تربیت نبوى - بر یک محور مىچرخید، و آن عدالت بود. او جز به حق و عدل نمىاندیشید و چیزى جز حق در او تأثیر نداشت. برخوردهاى او با کار گزارانش گویاى این واقعیت است. سوده همدْانى نقل کرده است که امیر مؤمنان (ع) مردى را را به حکومت ما گماشت و در میان ما و حاکم مناقشتى رفت، پس به نزد على (ع) رفتم تا از حاکم شکایت کنم.
آن حضرت در حال نماز بود، پس از نماز با کمال رأفت و رحمت پرسید: آیا تو را حاجتى است؟ من شکایت خود را به اطلاع وى رسانیدم و على (ع) تا آن را شنید گریست، سپس گفت: «اللهّم اشهد على و علیهم انى لم اولهم و لم آمرهم بظلم خلقک و لا بترک حقک» (خدایا تو شاهد باش بر من و این جماعت.! من در حکومت و امارت به آنان دستور ستم بر مردم و ترک حق تو را ندادهام). آن گاه ورقهاى از جیب خویش بیرون آورد و بر آن چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم «قد جاء تکم بینة من ربکم فاوفوا الکیلوالمیزان ولا تبخسوا الناس اشیاءهم»77 و «ولا تعثوا فى الارض مفسدین. بقیة الله خیرلکم ان کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ»...(بسم الله الرحمن الرحیم، محققاً از طرف پروردگارتان نش
انهاى مایه تمیز حق از باطل به شما رسید، پس پیمانه، و ترازو را تمام دهید و از حقوق آدمیان، در پرداخت، چیزى مکاهید و فساد کنان در زمین تباهى مکنید، بقیه خدا براى شما بهتر است اگر مؤمن باشید و من بر شما نگهبان نیستم. چون نامه من به دست تو رسید آنچه را که تحت اختیار دارى حفظ کن تا کسى بیاید که آنها را از تو تحویل بگیرد، والسلام). سوده گوید: این نامه را گرفتم و به نزد کارگزاران آن حضرت بردم و به او سپردم، بى درنگ همان گونه شد که حضرت فرمان داده بود.78
على (ع) در اجراى عدالت چنین بود، تحمل هیچ ستم و بیدادى را نداشت، با دادخواهى زنى ستم دیده، جانش به درد آمد و اشک از دیدهاش روان شد و بى درنگ و بدون ملاحظه کارىهاى مرسوم در حکومتها، شمشیر عدالت را از نیام کشید و ماده فساد را قطع کرد. او در راه عدالت پرواى هیچ چیز و هیچکس را نداشت. دریغا که مردمش او را براى خود مىخواستند و جز به دنیاى خویش نمىاندیشیدند ،حال آنکه او آنها را براى خدا مىخواست و تلاش مىکرد با عدالت بر سرچشمه حق سوقشان دهد. فرمود:
«لم تکن بیعتکم ایاىّ فلتة، ولیس أمرى و أمرکم واحداً. انى أریدکم للّه و أنتم تریدوننى لا نفسکم. ایها الناس، أعینونى على أنفسکم، و أیم الله لا نصفن المظلوم من ظالمه، ولا قودن الظالم بخزامته، حتى أورده منهل الحق و ان کان کارهاً.» 79
بیعت شما با من بى اندیشه و تدبیر نبود، و کار من و شما یکسان نیست. من شما را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خود مىخواهید اى مردم! مرا بر کار خود یاور باشید. به خدا سوگند که داد ستمدیده را از آن که بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمکار را بگیرم و به آبشخور حق کشانم هر چند که تمایلى بدان نداشته باشد.
تربیت شده مکتب پیامبر، همان گونه که اشاره شد، در راه عدالت، خویش و بیگانه نمىشناخت. ابوعمروبن علاء گوید که چون عقیل بن ابى طالب در کوفه نزد على (ع) رفت، آن حضرت سهم او را از بیت المال داد، اما عقیل خواستار مبلغ بیشترى از بیتالمال شد. على (ع) گفت: تا روز جمعه صبر کن و عقیل نیز تا روز جمعه صبر کرد. هنگامى که امیرمؤمنان (ع) نماز جمعه را به جاى آورد، رو به عقیل کرد و گفت: چه مىگویى درباره کسى که به این همه مردم خیانت کند؟ پاسخ داد: چنین کسى بد انسانى است. على (ع) گفت: آیا تو از من مىخواهى که به این مردم خیانت کنم و از بیتالمال مسلمین به تو ببخشم؟ عقیل از نزد آن حضرت خارج شد و به نزد معاویه رفت و به محض رسیدن، معاویه صد هزار درهم به او بخشید و گفت: اى ابویزید! من براى تو بهترم یا على؟ عقیل گفت: على را چنان یافتم که بیش از آنکه ملاحظه مرا کند ملاحظه خود (و حق و عدالت) را مىکرد و تو را چنان یافتم که بیش از آنکه ملاحظه خود (و حق و عدالت) را کنى، ملاحظه مرا کردى. 80
آن حضرت پس از تقسیم بیت المال، آن را جارو مىکرد و آب مىپاشید، آن گاه دو رکعت نماز به جاى مىآورد و مىگفت: اى بیت المال در روز قیامت شهادت بده که من چیزى از اموال مسلمانان را در تو ذخیره نکردم 81 و مىفرمود من به سیره محبوبم رسول خدا (ص) عمل مىکنم.82
شعبى گوید: «در میدان بزرگ کوفه شاهد بودم که على بن ابى طالب (ع) میان دو کپه زر و سیم ایستاده بود و آن را میان مردم تقسمى کرد تا از آن هیچ باقى نماند آن گاه به خانه خویش رفت و از آن اموال چیزى با خود نبرد. من نزد پدرم رفتم و گفتم: نمىدانم امروز بهترین مردم را دیدهام یا کم خردترین آنها را؟! پدرم گفت: چه کسى را دیدهاى؟ گفتم: امیرمؤمنان على (ع) را و آنچه را که دیده بودم براى وى شرح دادم. پدرم گریست و گفت: اى فرزند! بهترین مردم را دیدهاى.» 83
على (ع) چنین بود و به سیره محبوبش، پیامبر عدالت رفتار مىکرد. عدالت او آنسان فراگیر و حق گرایانه بود که کارگزارانش را توصیه مىکرد که مبادا در اجراى وظایف خود قدمى از حق و عدل فراتر نهند. عدالت او همه موجودات را شامل مىشد تا جاى که به آنها توصیه مىکرد نسبت به چهارپایانى که به عنوان زکات گرفته شدهاند نهایت عدالت را به جاى آورند؛ آن چهارپایان را خسته نکنند، میان شتر و نوزادش جدایى نیفکنند و شیر آن راندوشند که به بچهاش زیان وارد شود و حتى در سوار شدن بر شتران مراعات عدالت را کنند! در نامهاى که به مأموران جمع آورى زکات نوشته است نکاتى را توصیه و گوشزد مىکند که هر انسان حق طلب و عدالتخواهى را از این همه عدالت سرمست مىکند. مرحوم شریف رضى در مقدمه این نامه مىنویسد: «ما قسمتى از این وصیت را در اینجا آوردهیم تا معلوم شود او ستون حق را بر پا مىداشت و در کارهاى کوچک یا بزرگ، پر ارزش یا کم ارزش، نشانههاى عدالت را براى مردمان به جاى گذاشت» آن گاه قسمتى از سفارشهاى امام (ع) را آورده که چنین است:
«با تقوا و احساس مسؤولیت در برابر خداوند یکتا و بى شریک حرکت کن و در این راه هیچ مسلمانى را مترسان! و بر سرزمین او اگر ناخشنود است مگذر! بیشتر از آنچه از حق خداوند در اموالش است از او مگیر. چون به آبادى قبایل رسیدى، بر سر آب آنان فرود آى و به خانههاشان در میاى! سپس با آرامش و وقار به سوى آنان رو تا به میان آنها رسى و سلامشان کن و در درود گفتن کوتاهى مکن! سپس بگو: بندگان خدا، مرا ولى خدا و خلیفه او سوى شما فرستاده تا حق خدا را که در اموالتان است بگیرم؛ آیا در اموال شما حقى از خدا هست که آن را به نمایندهاش بپردازید؟ اگر کسى گفت: نه! دیگر به او مراجعه مکن (و متعرضش مشو): و اگر کسى گفت: آرى! همراهش برو، بى آنکه او را بترسانى یا بیمش دهى (و تهدید کنى)، یا بر او سختگیرى یا کار را بر او سخت گردانى! آنچه از زر یا سیم به تو داد، بستان؛ و اگر او را گاو و گوسفند یا شتر بود، بدون اجازه او داخل آن مشو، زیرا بیشتر آنها از آن اوست؛ و آن گاه که داخل شدى همچون شخص مسلط و سختگیر رفتار مکن؛ چهار پایان را از جاى مگریزان و مترسان! و با صاحب آنها در گرفتن حق خدا بدرفتارى مکن!
(به هنگام گرفتن حق خدا) مال را دو بخش کن و صاحبش را مخیر گردان که یک بخش را انتخاب کند و در انتخابش به او اعتراض مکن! سپس، مانده را دو نیمه کن و وى را مخیر ساز یکى را انتخاب کند، باز هم به او در این گزینش خرده مگیر؛ به همین ترتیب تقسیم کن تا آنجا که باقیمانده به اندازه حق خداوند باشد، آن را بگیر. (باز هم مواظب باش) اگر از این تقسیم پشیمان بود و خواست از نو تقسیم کنى بپذیر! سپس هر دو بخش را به هم بیامیز و همچون بار نخست قسمت کن تا حق خدا را از مال او بستانى. (فراموش مکن) حیوانات پیر و دست و پا شکسته و بیمار و معیوب را به عنوان زکات نپذیر و آنها را به غیر از کسى که به دینش اطمینان دارى و نسبت به اموال مسلمانان دلسوز است مسپار، تا آن را به ولى مسلمانان برساند و او در میان آنها تقسیم کند. چوپانى چهارپایان را جز به شخص خیرخواه و مهربان و امین و حافظ مسپار که نه بر آنان درشتى کند و نه زیانشان رساند و نه مانده شان سازد و نه خسته شان کند سپس هر چه جمع آورى کردى فوراً به سوى ما روانه ساز تا آنها را در مصارفى که خداوند فرمان داده مصرف کنیم. و آن گاه که آن را به دست امین خود براى رساندن به مرکز
سپردى به او سفارش کن که بین شتر و نوزادش جدایى نیفکند و شیر آن را ندوشد که به بچهاش زیان وارد شود و در سوار شدن بر شتران عدالت را مراعات کند و نیز مراعات شتر خسته و یا زخمى که سوارى دادن برایش مشکل است بکند. و چون بر آبگیرها گذرد به آبشان درآرد و از کنارههاى جاده علف دار به درون جاده بى گیاه منحرف نسازد و ساعاتى استرحتشان بدهد و به هنگام خوردن آب و چریدن گیاه مهلتشان دهد تا به اذن خدا فربه و تناور، نه خسته و نه از بیمارى لاغر، نزد ما رسند و آنها را طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش تقسیم کنیم. این برنامه باعث بزرگى پاداش و هدایت تو خواهد بود. ان شاء الله» 84
آن حضرت، در عدالت چنان استوار بود که هر سختى را پذیرا بود، اما بى عدالتى را هرگز، هر ناملایمى را در راه حق خوش مىداشت، اماذرهاى ستم بر بندگان خدا را هرگز! مىفرمود:
«واللّه لان ابیت على حسک السعدان مسهداً، و أجر فى الاغلال مصفداً، أحب الى من أن القى الله و رسوله یوم القیامة ظالماً لبعض العباد و غاصباً لشىء من الحطام.» 85
سوگند به خدا، اگرشب را به روى خارهاى سعدان بیدار به سر برم، و یا در غلها و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوبتر است از اینکه خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم روا داشته و چیزى از اموال دنیا را غصب کرده باشم.
نام و یاد على (ع) زنده کننده عدالت است و این ویژگى اوست که مردمان را دلباخته وى کرده است. مگر ممکن است که انسان در برابر این همه عظمت در برپایى عدالت سرخم نکند و بر عشق و دوستى این ابرمرد، یکدل و یکداستان نشود و به مهر او دل نبندد؟ مگر دلها مىتوانند که او را نخواهند و به او وابسته نشوند و عاشق او نگردند؟ تا بدانجا که در راه عشق او دلها ذوب شود و جانها فانى گردد، که این همه به خاطر یارى دادن او و غیرت ورزیدن در راه او و ابرازانزجار و تنفراز ستمى است که به او رسیده و نشان دادن ناخشنودى خود از آنچه بر سر او آوردهاند مىباشد.86
از جمله دوستداران آن حضرت و عاشقان عدالت وى، دارمیه حجونیه بود. شیرزنى که سخنان عدالتخواهانهاش آسایش ستمگران را بر هم مىزد. «معاویه در سفرى به حج از حال دارمیه حجونیه جویا شد. به جستجوى او فرستاد دارمیه را به نزد وى بردند معاویه گفت: مىخواهیم بدانم چرا على را دوست دارى و مرا دشمن هستى و از او پیروى مىکنى و با من دشمنى مىنمایى؟ دارمیه گفت: آیا مرا از پاسخ این پرسش معذور مىدارى؟ گفت: نه. دارمیه گفت: حال که معذور نمىدارى، من على را دوست مىدارم چون در میان رعیت عدالت را اجرا مىکرد و بهره هر کس را به طور مساوى و یکسان مىداد. و تو را دشمن مىدارم براى اینکه با کسى که با امر خلافت سزاوارتر از تو بود نبرد کردى و چیزى را جستى که از آن تو نیست و از على پیروى کردم بدین سبب که رسول خدا در غدیرخم و با حضور تو رشته ولایت او را منعقد کرد و براى اینکه او مسکینان را دوست مىداشت و اهل دین را بزرگ مىشمرد، و با تو دشمن هستم به این علت که موجب خونریزى و اختلاف کلمه شدى و در قضاوت ستم روا داشتى و به دلخواه خود داورى کرد... معاویه گفت: على را چگونه یافتى؟ دارمیه گفت: او را در حالى دیدم که فرمان
روایى او را چون تو نفریفته و مال دنیا او را مانند تو به خود مشغول نکرده بود. معاویه گفت: از سخن او چیزى شنیدهاى؟ گفت: آرى به خدا سوگند که کلام على چنان بود که دلهاى گرفته و تاریک با آن روشن مىشکد و تیرگى دلها چنان بدان زدوده مىشد که مس با زیت.» 87
بى گمان على (ع) عادلترین مردمان بود چنانکه رسول خدا (ص) دربارهاش فرمود:
«انه... أعدلکم فى الرعیة» 88
بیقین او عادلترین شما درباره مردم است .
و چون به سبب عدالتش به شمشیر جمود ابن ملجم مرادى به شهادت رسید، «ام هیثم نخعى» با قصیدهاى سوزناک بر شهادت مجسمه عدالت مرثیه خواند ودر وصف حق خواهى و عدالت مدارى او چنین گفت:
یقیم الحق لا یرتاب فیه
و یعدل فى العدا والاقربینا89
حق را بدون کوچکترین تردیدى برپا مىدارد و در میان دشمنان و نزدیکان به عدالت رفتار مىکند.
در نظر پیشوایان حق، عدالت بالاترین ارزش و برپایى آن والاترین خدمت به انسان و انسانیت است و از همین رو در راه برپا داشتن آن مبارزه کردند و پذیراى مرگ شدند.
عدالت اجتماعى زمانى تحقق عینى مىیابد که وسیله و ابزار آن یعنى حکومت عدل تشکیل شود. در اندیشه دینى و در منطق نبوى، حکومت وسیله بر پاداشتن عدالت است. حکومت فى نفسه هیچ ارزش و اعتبار ندارد. از لنگه کفش پاره بى ارزشى نیز بى ارزشتر است، مگر آنکه به وسیله آن حقى اقامه شود یا باطلى دفع گردد. عبدالله بن عباس گوید در منطقه ذى قار نزد امیرمؤمنان (ع) رفتم و او کفش خود را پینه مىزد. پرسید: «بهاى این کفش چند است؟» گفتم: «بهایى ندارد» فرمود: «والله لهى احب الى من إمرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا.» 90 (به خدا سوگند که این کفش از حکومت شما نزد من محبوبتر است مگر آنکه به وسیله آن حقى را بر پا سازم یا باطلى را براندازم). دنیا و حکومت در نظر پروردگان سیره نبوى از آب بینى بز نیز بى ارزشتر است و آن را پشیزى به حساب نمىآورند مگر براى بر پایى عدالت:
«أما و الذى فلق الحبة و بر أالنسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقار روا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها. و لا لفیتم دنیا کم هذه أزهد عندى من عفطة عنز.»91
آگاه باشید! به خدا سوگند، خدایى که ذات را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیارى گرداگردم را گرفته، به یاریم قیام کردهاند و از این جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسؤولیتى که خداوند از علما و دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان تاب نیارند و سکوت نکنند؛ من مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرف نظر مىکردم و پایانش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته خود را به کنارى مىداشتم (آن وقت) خوب مىفهمیدید که دنیاى شما (با همه زینتهایش) در نظر من بى ارزشتر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون آید.
حکومت در نظر پیشوایان عادل و عالمان عامل چنین است. نقشى آلى و ابزارى دارد، نه نقشى عالى و غایى. وسیلهاى بیش نیست، آن هم براى عدالت و در خدمت آن ،که اگر چنین بود، با ارزشترین ابزار است، و اگر چنین نبود، بى ارزشترین است. تلاش و مبارزه اهل حق در تشکیل حکومت براى کسب قدرت و رسیدن به امکانات دنیایى و تمتع نیست، آنها حکومت را براى آن مىخواهند که دست چپاولگران به جان و مال و حیثیت انسانها را قطع کنند و با اصلاح امور و ایجاد امنیت اقتصادى واجتماعى، راه رفتن به سوى کمال مطلق را هموار کنند.
«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان ولا التماس شىء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فى بلادک. فیأمن المظلومون من عبادک، و تقام المعطلة من حدودک.» 92
پروردگارا تو مىدانى آنچه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به دست آوریم، و نه براى اینکه از متاع پست دنیا چیزى تهیه کنیم. بلکه به خاطر این بود که نشانههاى از بین رفته دینت را بازگردانیم، و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم، تا بندگان ستمدیدات در ایمنى قرار گیرند و قوانین و مقرراتى که به دست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى گردد.
حکومت در خدمت برپایى عدالت، مفهومى وراى آن دارد که در طول تاریخ داشته است. حکومت به مفهوم سلطه، تملک، تجبر، تحکم و برخوردارى حاکم یا طبقه حاکمه از امتیازاتى در زندگى نیست. حکومت در مفهوم عدالتمند آن، خدمتگزارى و امانتدارى است، چنانکه پیام آور آزادى و عدالت فرمود:
«سید القوم خادمهم.» 93
پیشوا و بزرگ (هر) قوم، خدمتگزار آنان است .
و امیر مؤمنان (ع) در نامهاى که به اشعث بن قیس نوشت این مفهوم را یاد آور شد:
«و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة، و انت مسترعىلمن فوقک. لیس لک أن تفتات فى رعیة.» 94
مباد بپندارى که حکومتى که به تو سپرده شده است یک شکار و طعمه است که به چنگت افتاده؛ خیر، امانتى برگردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مىخواهد تو را نرسد که به استبداد و دلخواه خود در میان مردم رفتار کنى.
آنان که با فرهنگ عصر عثمان و فارغ از منطق نبوى حکومت را مىفهمیدند، آن را طعمه مىیافتند و خود را قادر به هرگونه دخل و تصرف در آن مىدیدند. امام (ع) آن فرهنگ را که در دوره عثمان بتمامه ظهور یافته بود منکوب ساخته، به کارگزارانى که تفاله اندیشههاى گذشته را در ذهن داشتند و گندیده کردارهاى پیشین را به میدان کارگزارى مىآوردند هشدار مىدهد. امام (ع) بر سر آنها فریاد مىزند که مبادا استبداد و خودمحورى و خودسرى کنید که حکومت در سیره نبوى جز خدمت و امانتدارى و لطف و محبت به مردم نیست. و براى آنکه این حقیقت در تاریخ بماند و براى همیشه در گوش مسلمانان زنگ خطرى باشد، در عهدنامه خویش به مالک اشتر فرمود:
«و أشعر قلبک الرحمةللرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم. ولا تکونن علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم.» 95
قلب خویش را نسبت به مردمان خود از رحمت و محبت و لطف کن، و همچون حیوان درندهاى نسبت به آنان مباش که خوردن شان را غنیمت شمارى!
و نیز مالک را سخت پرهیز داد که مبادا خود را مسلط بر مردم بیند، مبادا خود رأیى کند، مباد هدایت مردم را بر زمین گذارد و آمریت پیشه کند، مبادا خود را مطلق بیند:
«ولا تقولن انى مؤمر امر فاطاع، فان ذلک ادغال فى القلب و منهکة للدین و تقرب من الغیر.» 96
مگو من اکنون بر آنان مسلطم، از من فرمان راندن است و از آنها اطاعت کردن! که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است .
تربیت شده مکتب پیامبر و نمونه اعلاى سیره نبوى به آنچه مىگفت عمل مىکرد و حکومت را در آن معنایى که آموزش مىداد مىخواست و براى آن تلاش مىکرد. در عرصه پیکار صفین و در گرما گرم آن روزهاى سخت که به طور طبیعى هر فرماندهى از سپاه خود جز اطاعت مطلق نمىطلبد و از دادن هر فرصتى که جاى تفکر و بحث برانگیزد پرهیز دارد، فرمود:
آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن مىگویید با من سخن مگویید، و آن چنان که در پیشگاه حکام خشمگین و جبار خود را جمع و جور مىکنید، در حضور من نباشید و به طور تصنعى (و منافقانه) با من رفتار نکنید، و هرگز گمان مبرید در مورد حقى که به من پیشنهاد کردهاید کندى ورزم (یا ناراحت شوم) و نه اینکه خیال کنید من در پى بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسى که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد عمل به آن براى وى مشکلتر است! با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالتآمیز، خوددارى مکنید زیرا من (شخصاً به عنوان یک انسان) خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمىدانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند. من و شما بندگان و مملوک خداوندى هستیم که جز او خدایى نیست، او مالک ماست و ما را بر نفس خود اختیارى نیست .97
براى آنان که دل به دنیا نسپردهاند، حکومت جز وسیلهاى براى برپایى عدالت نیست. آنها بخوبى مىدانند که قدرت حکومت به عدالت است و میزان ارزش آن، به میزان گسترش این است .
«من عدل عظم قدره.» 98
هر که عدالت کند، قدر و ارزش او بزرگ شود.
حکومت با عدالت نفوذ مىیابد: «منعدل نفذ حکمه.»99 (هر که عدالت کند، حکم او جارى و نافذ شود) که دادگسترى نیرومندترین بنیان است: «العدل أقوى أساس»100 زیرا حکومتى که عدالت را برپا دارد یارى خداوند و پشتیبانى مردم را ازآن خود کند و به واقع هر که عدالت کند، در حکومت خود بىنیاز از یارى کنندگان گردد (که خدا و مردم یاور او هستند): «من عدل فى سلطانه استغفى عن أعوانه.»101 امیر مؤمنان (ع) این حقیقت را به مالک اشتر یادآورى کرده، فرموده است:
«ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فى البلاد، و ظهور مودة الرعیة.» 102
(بدان) برترین چیزى که موجب روشنایى چشم زمامداران مىشود، برقرارى عدالت در همه بلاد وآشکار شدن علاقه رعایا نسبت به آنهاست .
بنابراین باید دانست که عدالت مایه نظام و پیوند کار زمامدارى و حکومت است و حکومتى که به داد عمل نکند و عدالت را گسترش ندهد، کارش انتظام نیابد:
«العدل نظام الامرة.»103
عدل نظام بخش حکومت است .
در نظر پیشواى عدالت پیشگان، ملاک سیاست عدل است: «ملاک السیاسة العدل.» 104 بلکه ملاک هر امرى عدل است: «العدل ملاک»105 آن کارى که بر عدالت استوار است، پایدار است و از همین روست که ریاستى مانند عدل در سیاست نیست: «لا ریاسة کالعدل فى السیاسة.»106 و با رفتن عدالت از حکومتها، قدرت آنها مىرود ؛ چنانکه حضرت رضا (ع) فرمود:
«اذا جارالسلطان هانت الدوالة.» 107
چون زمامدار ستمگرى پیشه کند قدرت و دولتش خوار و سست شود.
عامل بقاى حکومت و سلامت آن، عدالت است. امیر مؤمنان (ع) فرمود:
«اعدل تدم لک القدرة.» 108
دادگر باش، قدرت برایت پایدار مىماند.
این بدان سبب است که هیچ چیزى چون عدالت، موجب عمران و آبادى سرزمینها نمىشود و باعث رضایت همگان نمىگردد.
ما عمرت البلدان بمثل العدل.» 109
هیچ چیز مانند عدل و داد سرزمینها را آباد نمىکند .
همین آبادانى و رضایت تودهها بهترین عامل بقاى حکومتها و حفاظ آن از آسیبها و آفتهاست.
«ما حصن الدول بمثل العدل.» 110
هیچ چیز چون عدل دولتها را محکم نداشته است .
داد عامل پایدارى و بیداد سبب ناپایدارى است. به بیان امیر مؤمنان (ع) ثبات و پا برجا بودن دولتها به بر پاى داشتن راههاى عدلا است: «ثبات الدول باقامة سنن العدل.» 111یعنى دولت که بنا بر قواعد عدل عمل مىکند، ثابت و پایدار مىماند و اگر دولتى به راه ستم رود، اقتدارش سست و سایهاش زایل شود. «من جارت ولایته زالت دولته.» 112 (هر حکومتى در حوزه سرپرستى اش ستم کند دولتش از بین برود) ستم و بیداد پایه حکومتها را سست و تکیه گاه آنها را واژگون مىکند. «من جارأهلکه جوره.» 113 (هر که ستم کند، ستمش هلاکش سازد) این سنت الهى است:
«و ما کنا مهلکى القرى الا و أهلها ظالمون.»114
و ما هرگز جامعههایى را هلاک نکردیم مگر آنکه اهلش ستمگر بودهاند.
و نیز فرمود:
«و ما کان ربک لیهلک القرى بظلم و أهلها مصلحون.»115
و چنین نبوده است که پروردگارت جامعهها را به ظلم و ستم نابود کند در حالى که اهلش درصدد اصلاح بوده باشند.
این سنت همیشگى و جادوانه خداوند است. عدالت موجب سلامت جامعههاست و ستم موجب هلاکت آنها .
«من عمل بالعدل حصن الله ملکه من عمل بالجور عجل الله سبحانه هلکه.»116
هر (دولتى) که به عدالت عمل کند خداوند ملک و حکومتش را نگه دارد. هر (دولتى) که ستمگرى پیشه کند خداى سبحان در هلاک کردنش شتاب کند.
حکومتى که درهاى ستمگرى را مىگشاید و بر مردم خویش جفا روا مىدارد، باید در انتظار ویرانى سرزمینها و شورش انسانها و در نهایت زوال حکومت باشد.
«احذر الحیف والجور فان الحیف یدعوالى السیف والجور یعود بالجلاء و یعجل القوبة والا نتقام.»117
از جفا و ستم بپرهیز که بى گمان جفا (مردم را) به سوى شمشیر (و شورش) مىکشد و ستم باعث جلا (ى وطن و خرابى ملک) مىشود و کیفر و انتقام (الهى) را شتاب مىبخشد.
حقیقت این است که: «الملک یبقى مع الکفر ولا یبقى مع الظلم.» 118(حکومت با کفر برقرار مىماند و با ستم پایدار نمىماند). حکیم فرزانه ،سنایى غزنوى در این باره گوید:
براى عدالت اجتماعى، آثار و نتایج شگفت فردى، اجتماعى و تکوینى است که هیچ امرى چون آن از چنین پیامدهایى برخوردار نیست. با عدالت است که رحمتهاى الهى سرزمینها را به وفور دربر مىگیرد:
«من عدل فى البلاد نشر الله علیه الرحمة.» 119
هر که در سرزمینها عدالت کند، خداوند رحمت را بر او پهن کند.
به سبب عدالت برکتها دو چندان مىشود: «بالعدل تتضاعف البرکات.» 120 یعنى سلوک به عدالت باعث اثرهاى تکوینى شده، رفاه و امنیت خلق را بتمامه تأمین مىکند که چیزى مانند داد سرزمینها را آباد نسازد: «ما عمرت البلدان بمثل العدل.» 121 و بدین ترتیب کار مردمان اصلاح مىشود: «العدل یصلح البریه.» 122
و امور خلایق به صلاح در مىآید: «بالعدل تصلح الرعیة.» 123
در نتیجه عدالت، مردم به بى نیازى مىرسند و فقر و نادارى از میانشان رخت مىبندد: «لو عدل فى الناس لاستغنوا.»124 و جامعه و مردمان و حکومت به امنیت و عزتى تام و تمام دست مىیابند. عالم جلیل القدر شیعه، ابن فتال نیشابورى که در سال 508 هجرى به شهادت رسیده است، در خبرى زیبا این حقیقت را بازگو کرده است ذوالقرنین نبى (ع) پس از پایان بردن سد، به شهرى وارد مىشود که مردم آنجا را در رفاه و امنیت و عزت کامل مىبیند، علت را جویا مىشود و آنها ثمرات و نتایج عدالت را بازگو مىکنند:
همچنان که مىرفت به امتى عالم از قوم موسى رسید که به حق هدایت مىکردند و بر منباى آن عدالت مىکردند پس چون آنها را دید، بدیشان فرمود: اى مردم مرا از وضع خود آگاه کنید که من تمام شرق و غرب و خشکى و دریا و پستى و بلندى و روشنایى و تاریکى زمین را پیمودهام و با جامعهاى مانند شما برخورد نکردهام چرا گور مردههایتان بر در خانههایتان است؟ گفتند: براى اینکه مرگ را فراموش نکنیم و یادش را از دلهایمان بیرون نکنیم.
فرمود: چرا خانههایتان در ندارد؟ گفتند: در میان ما مشکوک و دزد نیست و جز انسانهاى امین در میان ما کسى نیست. فرمود: چرا فرماندهانى ندارید؟ گفتند: ما به یکدیگر ستم روا نمىداریم. فرمود: چرا پادشاه ندارید؟گفتند: ما ثروت اندوزى نمىکنیم. فرمود: چرا بر یکدیگر برترى ندارید و متفاوت نیستید؟ گفتند: زیرا با یکدیگر مواسات و مهربانى مىکنیم. فرمود: چرا با یکدیگر اختلاف ندارید و نزاع نمىکنید؟ گفتند: به سبب نزدیکى و الفت قلبهایمان واصلاح میان یکدیگر.
فرمود: چرا زیاده روى و کشتار میان شما نیست؟ گفتند: زیرا اراده خود را بر طبیعتمان و بردبارى را بر هوسهایمان چیره کردیم. فرمود: چرا وحدت کلمه دارید و بر راه مستقیم سیر مىکنید؟ گفتند: زیرا به یکدیگر دروغ نمىگوییم و نیرنگ نمىزنیم و پشت سر یکدیگر بدگویى نمىکنیم. فرمود: مرا خبر دهید که چرا میان شما بى چیز و نیازمند یافت نمىشود؟ گفتند: زیرا ما به طور مساوى تقسیم مىکنیم. فرمود: چرا بین شما انسان خشن و تندخوى وجود ندارد؟ گفتند: از افتادگى و فروتنى است. فرمود: چرا خداوند طولانىترین عمرها را به شما داده است؟ گفتند: چون به حق رفتار و به عدل حکم مىکنیم .