پارسیان پارسی علمی دانش فناوری سرگرمی و...
پارسیان پارسی علمی دانش فناوری سرگرمی و...
بسوزم
چه امید بندم به این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام
وفایی از این زندگانی
بنام ز محنت همه روز تا شام
بگریم زه حسرت شام تا روز
تو گویی سپندم بر این آتش طور
بسوزم از این آتش آرزوسوز
بود کاندرین جمع ناآشنایان
پیامی رساند مرا آشنایی؟
شنیدم سخن ها زه مهر و وفا،لیک
ندیدم نشانی زه مهر و وفایی
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ،بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
ندانم در آن چشم عابدفریبش
کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست؟
ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
چنین دل شکاف و جگر سوز از چیست؟
ندانم در آن زلفکان پریشان دل
بی قرار که آرام گیرد ؟
ندانم که از بخت بد، آخر کار
لبانٍ که از
آن لبان کام کیرد؟
نیایش
خدایا
آتش مقدس "شک" را
آنچنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین"هایی را که در من نقش
کرده اند،بسوزند.
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر،
لبخند مهراوه برلب های صبح یقینی،
شسته از غبار،طلوع کند.
خدایا
به هرکه دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است ،
وبه هرکه بیشتر دوست می داری ،بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر!
خدایا
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظه ی مرگ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن
گذاشته است،
حسرت نخورم.
ومردنی عطاکن،
که بر بیهودگی اش،سوگوار نباشم.
بگذار تا آنان را من،خود انتخاب کنم،
اما آنچنان که تو دوست داری.
"چگونه زیستن"را تو به من بیاموز،
"چگونه مردن" را خود خواهم آموخت!
بهتوچه
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 ساعت 19:42