کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای منمظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچلبود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکهدر آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودمزن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم